جرج برنارد شاو (متولد ۲۶ جولای ۱۸۵۶ در دوبلین ایرلند، متوفی ۲ نوامبر ۱۹۵۰ در روستای آیوت سنت لاورنس واقع در حومه هرتفوردشایر انگلستان) یک ایرلندی نمایشنامه نویس، نقاد و جامعهگرایی فردادگرا بود که در سال ۱۹۲۵، برنده جایزه نوبل ادبیات، شده بود.
اوایل زندگی و شغل
جرج برنارد شاو سومین، کوچکترین و تنها پسر جورج کار شاو و لوسیندا الیزابت گورلی شاو، بود. در واقع، او متعلق به طبقهای از پروتستانهای بانفوذ (اشراف زمیندار ایرلندی) بود، اما پدرش که فردی بیدستوپا به نظر میرسید، در ابتدا یک کارمند مدنی جیرهخور و بعد از آنهم، تبدیل به یک تاجر غلات ناموفق شد؛ جورج ، در فضا و محیطی که از نظر فرهنگی، فقیر بود، رشد کرد که این موضوع، برایش تحقیرکنندهتر از زندگی فقیرانه جلوه میکرد. او ابتدا، تحت آموزشهای کلیسایی عموی خود قرار گرفت و از رفتن به مدرسه سر باز زد. در سن شانزدهسالگی، در یک دفتر معاملات ملکی، کار میکرد.
جرج برنارد شاو ، معلومات گستردهای در زمینههای موسیقی، هنر و ادبیات را فرا گرفت که این موضوع، نتیجه نفوذ مادرش و دیدارهای او از تماشاخانه ملی ایرلند بود. در سال ۱۸۷۲، مادر او از پدرش جدا شد و به دنبال استاد موسیقی خود، به همراه دو دخترش، به سمت لندن راهی شد، معلم موسیقی او، یعنی جورج جان وندلور، کسی بود که از سال ۱۸۶۶، خانه خود در دوبلین را با خانواده جرج برنارد شاو تقسیم کرده بود. در سال ۱۸۷۶، شاو بر آن شد تا تبدیل به یک نویسنده شود و به مادر و خواهر بزرگترش در لندن بپیوندد (خواهر کوچکترش فوت کرده بود). در سن بیستسالگی، ناکامی و تنگدستیهای پیوستهای را تجربه کرد. امید او به یک پوندی بود که مادرش هر هفته به او میداد که آنهم حاصل درآمد خودش از آموزش موسیقی و همسرش بود. بعدازظهرهای خود را در اتاق مطالعه موزه بریتانیا میگذراند و مشغول به نوشتن داستان کوتاه و خواندن آنچه باید در مدرسه میآموخت، میشد؛ و عصرها، به دنبال آموزههایی برای خود، در میان سخنرانیها و گفتمانهایی که فعالیتهای خردورزی طبقه متوسط لندن را در آن زمان شکل داده بود، میرفت.
رمان جرج برنارد شاو ، یک شکست محض بود؛ برداشت تخیلی از زندگی خود و عنوان جهتدار آن «ناپختگی»( نوشته شده در ۱۸۷۹ و منتشر شده در ۱۹۳۰)، هر ناشری را در لندن، از خود دور میکرد. چهار رمان بعدی او هم، به سرنوشت اولی دچار شدند؛ همچنین، مقالههایی که برای مطبوعات در طی یک دهه نوشته و ارسال میکرد هم، همین وضع را داشتند. آثار اولیه او، سالانه مبلغی کمتر از ۱۰ شیلینگ، عایدش میکردند. قسمتی از یک کتاب که تحت عنوان «یک رمان ناتمام»، در سال ۱۹۵۸ منتشر شد (نوشته شده در سالهای ۱۸۸۷ و ۱۸۸۸)، آخرین شروع اشتباه او، در خیالپردازی بود.
برخلاف شکستهایش به عنوان یک رماننویس جرج برنارد شاو در دهه ۱۸۸۰، توانست خودش را در همین دوران پیدا کند. او تبدیل به یک، گیاهخوار، جامعهگرا، سخنوری افسونگر، مجادلهگر و نمایشنامهنویسی موقتی، شد. جرج برنارد شاو پشتیبان «انجمن فابیان» تازهتأسیس (۱۸۸۴) بود؛ این انجمن، در واقع یک گروه اجتماعی مربوط به طبقه متوسط بود و هدف آن تغییر جامعه انگلستان، نه از طریق انقلاب، بلکه از طریق نفوذ در بین اندیشمندان و سیاستمداران کشور بود. او، خود را از هر نظر، درگیر فعالیتهایش کرد؛ فعالیتهایی که بیشتر آنها، مربوط به سردبیری یکی از آثار فرهنگی جامعه بریتانیا، تحت عنوان «رسالههای فابیان در جامعهگرایی» که مربوط به سال ۱۸۸۹ میشود، بود. شاو، در دو بخش آن، اثر داشت. سرانجام، یک منتقد نمایشنامه به نام ویلیام آرچر، یک شغل روزنامهنگاری ثابت، برای او پیدا کرد. دوران اولیه او در این شغل، نقد و بررسی کتابها برای روزنامه پال مال گازِت (۸۸ – ۱۸۸۵)، هنرسنجی موسیقی در روزنامه وُرلد (۸۹ – ۱۸۸۶)، ستونهای موسیقیایی خیرهکننده در «استار» با نام مستعار کورنو دی باسِتو از سال ۱۸۸۸ تا ۱۸۹۰ و از ۱۸۹۰ تا ۱۸۹۴ در روزنامه وُرلد را شامل میشود. شاو، درک خوبی از موسیقی، بهخصوص سبک اُپرا داشت و با آمیختن این دانش با سایر معلومات خود، باعث شده بود تا نقدهایش، جذابیتی همیشگی داشته باشند. اما به طور قطعی، کار اصلی او، زمانی شروع شد که توسط فرانک هریس، به عنوان یک منتقد تئاتر، در هفتهنامه سَتِردِی ریوییو، استخدام شد (۹۸ – ۱۸۹۵). او در این جایگاه، از تمام ذکاوت و قدرتهای بحث و جدل خود استفاده کرد تا تصنعات و تظاهرات را از صحنه نمایش عصر ویکتوریا، پاک کند و افکار حیاتبخش را به آن تزریق کند. علاوه بر این، خودش هم، شروع به نوشتن نمایش کرد.