بزرگان علم ، هنر ، فلسفه ، سیاست و ...

توماس کارلایل در سال 1793 در انگلستان زاده شد. وی از کودکی به ادبیات و تاریخ علاقه وافری داشت. از این رو از جوانی به نویسندگی مبادرت ورزید. کارلایل دارای بهره هوشی زیاد و استعداد و قریحه فراوان بود. وی در اصل نویسنده، مورخ و ادیب بود و آثار متعددی از خود بر جای گذاشته است. وی در نگارش آثار خویش از زبانی فاخر و در عین حال ساده و عامه فهم بهره می جست.

در کنار این وی دغدغه ها و تاملات فلسفی نیز داشت. از این رو وی به انجام یک سلسله مطالعات فلسفی مبادرت ورزید و در رهیافت ها و رویکرد های مختلف فلسفی و گرایشات متعدد اخلاقی غور و تفحص نمود. سرانجام وی به افکار رمانتیک فلسفه آلمان متمایل گشت و دل و عقلش به این اندیشه ها گروید.

بنابر این کارلایل در اندیشه های فلسفی از نقطه نظرات فلاسفه آلمانی تاسی می جست. وی در نشر اندیشه های فلسفه اخلاق آلمان در انگلستان و تبلیغ دیدگاه رمانتیک و اشراقی در این سرزمین نقش بسزایی را ایفا نموده است. وی در این راستا از هم اندیشی و مساعدت «ساموئل تیلور کولریج» بهره فراوان برده است. کولریج نیز همانند کارلایل شیفته فلسفه آلمان و اندیشه های فلاسفه آن بود. آثار وی بیشتر مصروف تاریخ ادبیات بوده اند تا تاریخ فلسفه و لذا وی در حیطه فلسفه دارای اعتبار و جایگاه چندانی نیست. اما کولریج نیز تا اندازه ای در جهت دهی به اندیشه های انگلستان تاثیر گذار بوده است. اما سهم اعظم این نشر افکار را کارلایل از آن خود نموده است. 

کارلایل برای هر امری در دنیا دو جنبه و حیثیت قائل بود: 1- صورت. 2- باطن و معنا. وی بر این پندار بود که ماده، صورتی است که در درون او معنا و باطنی نهفته است. از منظر وی صنعت، شعر، زبان، مذهب، ملیت، هنر، تمدن و دولت، همگی علائم و صورت ها هستند. وی زمان و مکان را صورت هایی از تخیلات ذهنی بر می شمارد. زمان و مکان از منظر وی، قشر و ظرف ادراکات، مفهومات و معلومات انسان از امور جهان تلقی می شود.

وی انسان را موجودی ترسیم می نماید که حیوانی دو پاست که جامه بر تن می کند. اما معنا و باطن انسان را روح و امری الهی برمی شمارد. وی در مورد انسان چنین اظهار نظر می نماید: «این تنِ گوشتی، برای حقیقت و معنای انسان، گور است و آواز و رنگ و شکل و متعلقات دیگر او کفن اوست. ولی این کفن در آسمان بافته شده است». وی صورتِ وجود انسان را زندگی و مرگ بر می شمارد. امّا بودن و ماندن را باطن و معنای واقعی او تلقی می نماید. ‏

وی معتقد است که معنا و روح حقیقی زندگی و حیات انسان و غایت این آغاز و پایان امری است که در پس این صورت ها و پرده ها نهفته است و انسان از توان ادراک چنین حقیقت اصیل و نابی برخوردار نیست. وی همچنین در باب ذات باری تعالی چنین اعتقاد داشت که ذات احدیت را نمی توان از طریق براهین عقلی و فلسفی اثبات نمود. وی قوه عقل را در درک این منشا عظیم، بسیار ناچیز و حقیر می شمرد. وی وظیفه و تکلیف انسان را در این زمینه صرفاً عبودیت و بندگی می دانست. ‏

کارلایل در رویکرد فلسفی خویش تا اندازه ای به عرفان و ادراک اشراقی اعتقاد داشت. وی سهم عقل را در ادراکات حقیقی و ناب، بسیار محدود تلقی می نمود. در مقابل بر این باور بود که درک معرفت و حقیقت امور از طریق دل و قلب انجام پذیر است و نه از طریق تعقل. به عبارتی معرفت شناسی وی صرفاً بر دریافت های قلبی مبتنی می باشد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی